روایت شکنجه معلولان با غل و زنجیر و سگ در آسایشگاهی در ایران
به گزارش رادیو نشاط و به نقل از خبرگزاری مهر: والدین تعداد زیادی از معلولان به دلیل اثبات شکنجه و اذیت و آزار در یک مرکز نگهداری از معلولان از مدیر این مرکز بهطور رسمی شکایت کردند. در سال ۱۳۷۹ یک مؤسسه خصوصی اقدام به ایجاد مرکز نگهداری از معلولان با مجوز ادارهکل بهزیستی البرز میکند و بعد از ۱۳ سال فعالیت با کمک خیرین و هزینههای دریافتشده از والدین، کار خود را توسعه داده و با خرید زمین و ساختمان، ۱۳۹ معلول را زیر پوشش خود قرار میدهد. ماجرا از آنجا آغاز میشود که والدین معلولان از سال ۹۰ متوجه کبودی یا زخم در بدن فرزندان خود شده اما باورشان نمیشود که شاید این علائم بر اثر ضربوشتم ایجاد شده باشد.
مادرخوانده یکی از معلولان (علی) که چندینمیلیون تومان کمک نقدی و یک ساختمان هم به این مرکز هبه کرده از طریق فرزند معلولش که قدرت تکلم داشت متوجه میشود که او را کتک زدهاند. شکایت اولیه این مادر به سازمان بهزیستی و اعزام بازرس از تهران بینتیجه ماند و مادر نتوانست تخلفات رخداده را اثبات کند. تا اینکه مدیرکل بهزیستی استان البرز با مشاهده فیلمهای دوربین مداربسته نصبشده در آسایشگاه به حقیقت زنجیرکردن معلولان روی تخت و ضربوشتم آنها پی برد و بازرسان در مرکز را چند ماه قبل پلمب کردند. اما روایت زندگی ۱۱ساله معلولان در این مرکز از زبان خودشان و والدین، تلخ و غیرقابلباور است. وحید عبدالحسینی، پدر سینا که بهعنوان شاکی از مدیر مرکز متخلف به دادسرای فردیس شکایت کرده است (شماره پرونده موجود است) میگوید: «سینا ۲۰ سال دارد و معلول ذهنی و جسمی است. سال ۱۳۹۰ فرزندم را به این مرکز بردم تا از آن به نحو احسن نگهداری کنند. هزینه این نگهداری ماهانه ۳۷۰ تا ۵۰۰ هزار تومان بود و با اینکه کارمند سادهای بودم به هر زحمتی این مبلغ را به آسایشگاه پرداخت میکردم. البته آسایشگاه از من همانند سایر والدین چک و سفته گرفت تا اگر هزینه نگهداری را ندادم اقدام قانونی کند!
ماهی یکبار سینا را از آسایشگاه به خانه میبردیم تا روحیهاش کمی شاداب شود. دو سال بعد وقتی سینا را یک روز خانه آوردم در حمام متوجه شدم جای گازگرفتگی، ضربوشتم و کبودی روی دست و بدنش زیاد است! هرچند مسئولان مرکز زیر بار نمیرفتند اما بازرسان این اقدامات را اثبات کردند. سینا چهار روز بعد از تعطیلی مرکز در کما بود و نتیجه پزشکی قانونی گفتههای من درباره شکنجه فرزندم را اثبات میکند. بازرسان در گزارش خود سگدرمانی و زنجیردرمانی را ذکر کردهاند».
در میان خانوادههای معلولان خانم محمدی روانشناس مرکز هم بود. هر چند مدتزمان همکاری وی با آن مرکز یک ماه بیشتر نبود اما برخی گفتههای خانم دکتر تأملبرانگیز است. میگفت: بچهها استرس زیاد و بهنوعی فشار عصبی داشتند و بعد از مدتی مشکلات بیشتر شد. یکبار برای تعمیرات، تختها را جمع کردند و بچهها مجبور بودند تمام روز ایستاده باشند و شب هم به سختی بخوابند. من خیلی اعتراض کردم اما پاسخی ندیدم برای همین استعفا دادم. خانم صفایی مادرخوانده علی میگفت: از سال ۹۲ فهمیدم فرزندم اذیت میشود. با اینکه برای مرکز ساختمان ساخته بودم اسباب فرزندم را بیرون انداختند و گفتند تاریخ مصرفش تمام شده است! بعد علی برایم تعریف کرد که یک شب سگ به جانش انداختند و او از ترس فرار کرده و بعد کتفش در رفته است.